آخه خدا
چرا تو سر من نمیزنی؟
من کی میخوام یاد بگیرم که دیگه به هیچکس دل نبندم؟
دیگه از هیچکس توقع یاری نداشته باشم؟
دیگه به هیچکس نگم رفیق!
آخه تا کی پاسوز این و اون بشم؟
چراااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟

امروز توی کارآموزی اصلا روز خوبی نبود. فقط - دور از جون شما - حمالی! آقا علوی صبح به من گفت با آقای مرادی بریم مرکز ساسانی سوییچ حواوی نصب کنیم. منم باید میرفتم دیگه. آقا چشمتون روز بد نبینه. از صبح که رفتیم همش سیم بری و جابجا کردن و ... خلاصه امروز بیشتر کارگر بودیم تا کارآموز. چیزی جدیدی هم تقریبا یاد نگرفتم فقط یکمی بیشتر با سوییچای حواوی آشنا شدم.

مثل اینکه کلاس هم یکشنبه بعدازظهر از ساعت ۴ تا ۸ . ببینیم چی پیش میاد دیگه...

امروز رفتم دانشگاه

ساعت اول ورزش داشتیم و بیشتر از اونی که فکر میکردم حال داد! استاده اومد و گفت میدونم بعضی هاتون بچه ی شهرستانید و کار دارید و مریضید و ... هر کی دوست داره نیاد! فقط این هفته نامه ای که مدیر مسئولش خودمم رو بخرید و آخر ترم بیاید از رو همین شفاهی امتحان بدید! خیلییییی حال داد چون من همش میخواستم برم پیشش و به بهانه ای ورزش رو بپیچونم. آخه خدایی کی تابستون حال ورزش کردن داره؟

بعدش رفتیم جلسه ی توجیهی کارآموزی با شهزادی چون خودش نیومده بود تو راهرو منتظر بودیم که یهو خبر رسید رضایی مقدم بالاست خلاصه رفتیم پیشش و تا منو دید فلش مموریم رو خواست و گفت ۲۰ دقیقه دیگه نمره ها رو روش میریزم بیا ببر منم گفتم چشم. خلاصه ۲۰ دقیقه دیگه خودش اومد و با کلی منت نمره ها رو بهم داد و قرار شد نمره ها رو بزارم تو سایت که گذاشتم. خودم شده بودم ۱۸. انقلاب هم نمرش اومده بود و اونم شده بودم ۱۹ تا بدین ترتیب بهترین ترم دوران دانشجوییم رو داشته باشم با معدل ۲/۱۵ . تو جلسه ی توجیهی هم که ۵ دقیقه هم طول نکشید استاد فقط اسم جایی که میریم رو پرسید و تلفن خواست که من نداشتم! و قرار شد براش ایمیل کنم.

فرم شماره ۱ رو که رفتم بدم دفتر ارتباط با صنعت یارو یکم با تعجب نگام کرد و گفت همه ی روزا رو میخوای بری؟ گفتم بله! بعد تهدید کرد که زنگ میزنم و اگه یه روز اونجا نباشی واحدت رو حذف میکنم!! حالا بهنود هم که من تلفنش رو دادم و در جریان کارمه گاهی اوقات تو دفترش نیست امیدوارم که اون موقع ها زنگ نزنن!!

خب...دیگه چی؟؟؟

دیروز خیلی خوب اما خسته کننده بود

اول صبح که خواب موندم. بعد هم کلی سر اینکه اتوبوس دانشگاه رفت بهشت زهرا معطل شدم. خلاصه رسیدم دانشگاه و دیدم مهدی هم هست. دوتایی رفتیم سراغ لطفی. تا ما رو دید گفت پاس کردید و خیالمون رو راحت کرد.بعدش فهمیدم که شدم ۷۵/۱۲بعد مسئول گروه اجازه داد بریم با کامپیوتش بقیه ی نمره هامون رو هم ببینیم. بررسی شده بودم ۷۵/۱۷ ! اونم در شرایطی که محمد و هادی و حسن افتاده بودن. الان فقط نمره ی مخابرات سیار و انقلاب نیومده که مطمئنم جفتش رو بالا میشم.
بعدش با مهدی رفتیم سایت و یکم روی پروژه تحقیق کردیم. یکی دو تا از بچه ها زنگ زدن و ازم خواستن نمرشون رو ببینم. واسه همین برگشتیم و بعد از اینکار رفتیم پیش لطفی درباره ی پروژه کلی صحبت کردیم. به ما گفت که اصلا منظورم اون چیزایی که سختی که شما دنبالش رفتید نیست. چون تشخیص هویت با پیچ با این روش اصلا امکان نداره. شما فقط باید پیچ صدا رو دربیارید و با یک بانک اطلاعاتی مقایسه اش کنید. گفت فعلا هم برید و فقط fpga یاد بگیرید. خلاصه بعد از اینکارا از دانشگاه زدیم بیرون و رفتیم جمهوری. یک کلاس پیدا کردیم که شهریه اش خوب بود اما ساعتش کم بود حالا قراره امروز با مهدی هماهنگ کنیم. لطفی گفته بود کتاب پزشک رو بخرید که تو انقلاب متوجه شدیم نایابه! واسه همین یکی دو تا کتاب دیگه خریدیم و برگشتیم خونه و ...

این ترم چند تا رکورد ثبت کردم. اولیش اینکه برای اولین بار همه ی واحدهام پاس شد و افتاده و حذف شده نداشتم. بعدش اینجوری که حساب کردم معدلم بالای ۱۵ میشه که اینم در نوع خودش بی نظیره!

نکته ی جالب اینکه این ترم موقع امتحانا نه تنها کامپیوتر و اینترنت رو جمع نکردم حتی کمش هم نکردم و این نشون میده که کامپیوتر هیچ ربطی به پاس کردن درسا نداره!

به اون ظالم بگین نفرین این دل
تا زنده ام به راه زندگیشه

درسته کولی و بی کس و کارم
ولی واسه خودم خدایی دارم...