-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 مردادماه سال 1385 09:44
بعد از مدت ها اومدم... تو این مدت اینقدر مشکل برام پیش اومد که نمیدونم کدومشو اول بگم. مهمترینش این بود که پای من به حراست دانشگاه باز شد اونم برای اون یکی وبلاگم. گفتن که تو میخواستی آبروی دانشگاه رو تو جهان ببری!! . خلاصه به هر حال یه چیزی رفت توی پروندمونو و ما هم اومدیم بیرون.چیزی که برام مهمه اینه که بفهمم کی منو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1385 23:41
امروز تقریبا روز خیلی خوبی بود! صبح رفتم کارآموزی و با مسئولش صحبت کردم و گفتم من نمیتونم زیاد بیام و بی خیال شو. اونم قبول کرد و گفت هر موقع که دوست داری بیا. بعدش رفتیم بیرون فیلم سوغات فرنگ که دقیقا مثل شام عروسی خیلی فیلم بیخودی بود و اصلا خوشم نیومد. یه مشتری از یزد زنگ زد و بروشور خواست که امشب هماهنگ کردم هفته...
-
غریبه
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 21:28
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان دل شرح آن دهد که چه گفت و چه ها شنید؟ --------------------------------------------------------- یه غریبه اومد از راه با من آشنا شد با تموم خستگی هاش با من همصدا شد خونه ی دل از محبت گرم و با صفا شد به غرور گذشته رسیدم به هوای گذشته پریدم چی بگم؟ ندونسته دلمو به غریبه سپردم اون غریبه رو...
-
درد دل های شبونه - شب نوشت
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 00:07
نمیدونم دوباره چم شده خستگی بدجور به تنم نشسته فکرشو که میکنم میبینم هر اتفاقی که برام افتاده - چه خوب و چه بد - بعدش برام خیر داشته. اون از جریان تجزیه که اولش با مخ به زمین کوبیده شدم اما ۲ ماه بعدش چنان سکوی پرتابی برام شد که هنوزم که هنوزه دارم باهاش میپرم. جریان ملکی هم همینطور بود. حداقلش این بود که درس خوندم....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 مردادماه سال 1385 07:06
بعد از ظهرها که از کارآموزی میام معمولا با رضا میریم دنبال کار و گاهی هم میریم گردش. واسه همین وقتی میرسم خونه دیگه نا ندارم و میگیرم میخوابم. اینترنت هم ۲-۳ شب راه نمیده و خرابه. و الان هم صبح زود پاشدم که مثلا آپدیت کنم! دیروز رفتیم زیر درخت هلو! فیلم جالبی بود که با ظرافت خاصی مرگ رو به نقد گرفته بود. و مثل همه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1385 06:46
داشتم فراموشت میکردم اما باز دوباره دیدمت تو غم ها غوطه ور شدم چرا؟ داشتم فراموشت میکردم اما تا صدات رسید به گوش من شکستم بی صدا چرا؟ دیدمش...بعد از ۱ سال...خیلی سخت بود...همین
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 مردادماه سال 1385 16:08
آخه خدا چرا تو سر من نمیزنی؟ من کی میخوام یاد بگیرم که دیگه به هیچکس دل نبندم؟ دیگه از هیچکس توقع یاری نداشته باشم؟ دیگه به هیچکس نگم رفیق! آخه تا کی پاسوز این و اون بشم؟ چراااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟ امروز توی کارآموزی اصلا روز خوبی نبود. فقط - دور از جون شما - حمالی! آقا علوی صبح به من گفت با آقای مرادی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 مردادماه سال 1385 18:11
امروز رفتم دانشگاه ساعت اول ورزش داشتیم و بیشتر از اونی که فکر میکردم حال داد! استاده اومد و گفت میدونم بعضی هاتون بچه ی شهرستانید و کار دارید و مریضید و ... هر کی دوست داره نیاد! فقط این هفته نامه ای که مدیر مسئولش خودمم رو بخرید و آخر ترم بیاید از رو همین شفاهی امتحان بدید! خیلییییی حال داد چون من همش میخواستم برم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 تیرماه سال 1385 07:15
دیروز خیلی خوب اما خسته کننده بود اول صبح که خواب موندم. بعد هم کلی سر اینکه اتوبوس دانشگاه رفت بهشت زهرا معطل شدم. خلاصه رسیدم دانشگاه و دیدم مهدی هم هست. دوتایی رفتیم سراغ لطفی. تا ما رو دید گفت پاس کردید و خیالمون رو راحت کرد.بعدش فهمیدم که شدم ۷۵/۱۲بعد مسئول گروه اجازه داد بریم با کامپیوتش بقیه ی نمره هامون رو هم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1385 22:35
امروز روز دوم کارآموزی بود راستش کارا اصلا خوب پیش نمیره همش دارم فکر میکنم وقتی رو که توی سالن سوییچ به بطالت و با دیدن تعمیرات قطعات و یا حداکثر کارت مشترک و سیم و کابل و ... دارم تلف میکنم میتونم روی پروژم بزارم. خدا کنه این رییسه شنبه با پیچوندن بقیه ی کارآموزیم موافقت کنه مهدی داره به شکل فجیعی رو پروژه کار...
-
تو این زمونه با کسی افسانه ی دل سر مکن
سهشنبه 27 تیرماه سال 1385 22:07
چه کسی باور کرد؟ مردنم را بی تو؟ گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟ آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنوی ، روی تو را کاشکی می دیدم شانه بالازدنت را بی قید و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد و تکان دادن سر را که عجیب !عاقبت مرد ؟ افسوس کاشکی می دیدم قصیده ی آبی خاکستری سیاه حمید مصدق من رو به کما میبره!...
-
Happy Birthday
یکشنبه 25 تیرماه سال 1385 21:45
امشب شب تنهاییه یکی به دادم برسه تنها ترین مرد زمین امشب به آخر میرسه فکر نمیکردم بعد از اتفاق خوبی که امروز افتاد امروز اینجوری تموم بشه... باشه. تولدم مبارک. هیچکس یادش نیست. اینجا خودم برای خودم جشن میگیرم دلم گرفته آسمون نمیتونم گریه کنم شکنجه میشم از خودم نمیتونم شکوه کنم انگاری کوه غصه ها رو سینه ی من اومده باز...