بعد از مدت ها اومدم...

تو این مدت اینقدر مشکل برام پیش اومد که نمیدونم کدومشو اول بگم. مهمترینش این بود که پای من به حراست دانشگاه باز شد اونم برای اون یکی وبلاگم. گفتن که تو میخواستی آبروی دانشگاه رو تو جهان ببری!! . خلاصه به هر حال یه چیزی رفت توی پروندمونو و ما هم اومدیم بیرون.چیزی که برام مهمه اینه که بفهمم کی منو لو داده. بالاخره هم میفهمم. بعدش از شنبه رفتم کلاس اصول پایه ی موبایل که خود شرکت ارتباطات سیار گذاشته بود. به جز سیگنالینگ که من قبلا نمیدونستم چیز جدیدی نگفت و همه رو قبلا استادمون گفته بود. اما رفت و آمدم خیلی سخت بود هر روز ساعت ۵ باید از خونه میزدم بیرون و شب هم ساعت ۱۰ برمیگشتم. سه شنبه هم به کمک بچه ها امتحانشو دادیم و اومدیم. ۴شنبه کلا خوابیدم! و ۵ شنبه رفتم دانشگاه. خیلی جالب بود با اینکه ما عملا هیچکاری روی پروژه انجام نداده بودیم استاد راهنمامون گفت شما خیلی خوب دارید کار میکنید! ولی اگه پروژمون جواب بگیره خداییش کولاکه ها. بعدشم رفتیم سایت یکم با نرم افزار مطلب ور رفتیم. بعدشم دوباره رفتم حراست و گفتن باهات تماس میگیریم.

با جریاناتی که پیش اومده دیگه اصلا حوصله ی وبلاگ نویسی ندارم. به قول معروف باید برم تو ترک!

و اما...

آهنگ هزاران حبیب این روزا بدجور به من میچسبه:

گردی از راهی نمی خیزد، سواران را چه شد
مرده اند ازبیم یاران، نامداران را چه شد

جز صدای جغدها چیزی نمی آید به گوش
قمریان آخر کجا رفتند، ساران را چه شد

ازهجوم کرکسان شوم قلب من گرفت
بلبلان،قرقاولان،کبکان،هزاران را چه شد

دور تا دور من از دشمن سیاهی می زند
دوستان ما کجا رفتند، یاران را چه شد


هر کجا سوز زمستان است وتاراج خزان
روح تابستان واصل نوبهاران را چه شد

زیر سلطه لشکر ضحاک پشت من شکست
کاوه لشکرشکن کو، شهسواران را چه شد

لشکر توران به قلب سرزمین ما رسید
رستم و گودرز کو، اسفندیاران را چه شد

خشک سالی در زمین بیداد و غوغا می کند
بخشش هفت آسمان کو، بادوباران را چه شد

قمریان آخر کجا رفتند، ساران را چه شد
قمریان آخر کجا رفتند، ساران را چه شد

نظرات 4 + ارسال نظر
نگار جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:42 ب.ظ http://golestaneadab.persianblog.com

هر وقت طلب کرده ای ای یار به فرمان تو بودم//امروز که من خسته و محتاج تو هستم تو کجایی.....سلام.خوبی؟نه بابا کی حال داره عاشق بشه...آدم بعضی وقتا حوصله نداره ولی این دلیل نمی شه که وبلاگتو تعطیل کنی.آدم خیلی وقتا با نوشتن سبک می شه.حالش جا میاد.پس بهانه نیارplz(چشمک)

صبا یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:04 ب.ظ

سلام. خوبی؟ ولی من تا این جا نشنیدم قول معروف اینو بگه ها. تا جایی که من یادمه قول معروف میگه باید برم تو لک (چشمک)

صبا یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:05 ب.ظ

تو این زمونه با کسی افسانه ی دل سر نکن// هرکی میگه دوست داره دروغ میگه، باور نکن.........

نگار پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:50 ق.ظ http://golestaneadab.persianblog.com

سلام.خوبی؟ممنون از کامنتت.لطف داری.چرا آپ نمی کنی؟؟؟؟هنوز حوصله نداری؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد