آخه خدا
چرا تو سر من نمیزنی؟
من کی میخوام یاد بگیرم که دیگه به هیچکس دل نبندم؟
دیگه از هیچکس توقع یاری نداشته باشم؟
دیگه به هیچکس نگم رفیق!
آخه تا کی پاسوز این و اون بشم؟
چراااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟
امروز توی کارآموزی اصلا روز خوبی نبود. فقط - دور از جون شما - حمالی! آقا علوی صبح به من گفت با آقای مرادی بریم مرکز ساسانی سوییچ حواوی نصب کنیم. منم باید میرفتم دیگه. آقا چشمتون روز بد نبینه. از صبح که رفتیم همش سیم بری و جابجا کردن و ... خلاصه امروز بیشتر کارگر بودیم تا کارآموز. چیزی جدیدی هم تقریبا یاد نگرفتم فقط یکمی بیشتر با سوییچای حواوی آشنا شدم.
مثل اینکه کلاس هم یکشنبه بعدازظهر از ساعت ۴ تا ۸ . ببینیم چی پیش میاد دیگه...
بیا من بزنم تو سرت دیگه دل نبندی.
سلام. باز چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟باز به کی دلبسته شده بودی؟؟؟؟؟؟ اما این صد سال اول که بگذره ها یه کم کارمون سبک تر می شه. به امید اون روز باید سختیای امروز رو تحمل کرد دیگه. چاره ای نیست!!!!!!!
اعتماد نکن به حرفای قشنگ و عاشقونه// اعتماد نکن به اون که، میگه منتظر می مونه// انتظار نداشته باش که تنها با تو باشه و بس// شک نکن تو مطمئن باش...با کسای دیگه هم هست// هر چی که داری تو سینه// رو نکن نگو که اینه// برای گفتن رازت لبای اون در کمینه// به خنده هاش دل نبازی، تو با گریه هاش نسازی// اینا همش یه فریبه، که تو رو بگیره بازی// مواظب باش که نریزی اشک رو شونه ی ظریفش// مطمئن باش که با احساس هیچ وقت نمیشی حریفش..........